سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت مدارا کردن با مردم است . [امام علی علیه السلام]
تبلیغ اسان
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» بببی

نویسنده: فاطمه
دوشنبه 8/8/1385 ساعت 8:37 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام


اولین باری بود که با دوستای اینتر نتیم قرار میذاشتم خیلی ذوق داشتم ...


صحن جامع بودیم هی ما اس ام اس بزن هی ایشون (مامان همش تو خونه میگفت( در حالی که دستش را به چانه اش میکشید) نری ببینی یه گل دختر (!)اونجا واستاده ...منم می خندیدم می گفتم نه مامان جان مطمئنم ...گل دختره !!! ...)


خلاصه اس ام اس زدیم که هر جا هستی خودتو برسون باب الجواد  تا اون موقع همش فکر میکردم این گلدختره چه شکلیه چه جوریه ؟


 یهو دیدم یه خانوم روبندی (به قول گلدختر:روبنده) داره میاد طرف ما شصتم خبر دار شد که خودشه ....پریدم جلو وسلام و.... (خیالم راحت شده بود که گلدختر ریش نداره!!!!)


اما هرچی فکرکردم چجوری روبوسی کنم فکرم به جایی قد نداد و بی خیال شدم . 


کلی با هم صحبت کردیم و کلی هم سر بنده خدا رو خوردم میگفت چقدر شخصیتت مثل وبلاگته ... ...چجوریه؟


 یه ذره هم غیبت وبلاگی کردیم راضی باشین فقط یه ذره بود...



وقتی برگشتیم خونه داشتم عکسارو به زن داییم (اون یکی زن داییم) نشون میدادم می گفتم این گلدختره این منم این منم این گلدختره  زن داییم خندش گرفته بود مبگه اول بگو ببینم این دوتا چه فرقی با هم دارن؟! 


 

حالا این منم این گلدختره (فرقم مال کچلاس !)


 

 


 

نویسنده: فاطمه
دوشنبه 8/8/1385 ساعت 8:37 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام


اولین باری بود که با دوستای اینتر نتیم قرار میذاشتم خیلی ذوق داشتم ...


صحن جامع بودیم هی ما اس ام اس بزن هی ایشون (مامان همش تو خونه میگفت( در حالی که دستش را به چانه اش میکشید) نری ببینی یه گل دختر (!)اونجا واستاده ...منم می خندیدم می گفتم نه مامان جان مطمئنم ...گل دختره !!! ...)


خلاصه اس ام اس زدیم که هر جا هستی خودتو برسون باب الجواد  تا اون موقع همش فکر میکردم این گلدختره چه شکلیه چه جوریه ؟


 یهو دیدم یه خانوم روبندی (به قول گلدختر:روبنده) داره میاد طرف ما شصتم خبر دار شد که خودشه ....پریدم جلو وسلام و.... (خیالم راحت شده بود که گلدختر ریش نداره!!!!)


اما هرچی فکرکردم چجوری روبوسی کنم فکرم به جایی قد نداد و بی خیال شدم . 


کلی با هم صحبت کردیم و کلی هم سر بنده خدا رو خوردم میگفت چقدر شخصیتت مثل وبلاگته ... ...چجوریه؟


 یه ذره هم غیبت وبلاگی کردیم راضی باشین فقط یه ذره بود...


کلی با هم شیش شدیم وای چه بچه ی ی بود ...به قول خودش یه خط دعای کمیل می خوندیم یه خط میخندیدیم!!!!!!


کلی چیز ازش یاد گرفتم...


خداحافظی که کردیم تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده


گفته بود وقتی رفتم بخونش ...دفترچمو باز کردم یه متن قشنگ برام نوشته بود که بهتون نمی گم .....تو خماریش بمونین ...


فقط اخرش امضا زده بود اپسیلون یعنی چی؟ یعنی کوچکترین ذره یه چیزایی تو مایه های الاحقر  ( که روحانی های قدیم پایین امضا هاشون مینوشتن )


 واما.... اخوندهای جدید شدن کلرجی من پایین امضاها شده اپسیلون ! اینم از اخوندهای قرن بیستمی ... وقتی ما اخوند بشیم چی میشه ...


حالا بی خیالش ذهنتونو مشغول نکنید ... یه چیزی میشیم دیگه ...


....


وقتی برگشتیم خونه داشتم عکسارو به زن داییم (اون یکی زن داییم) نشون میدادم می گفتم این گلدختره این منم این منم این گلدختره  زن داییم خندش گرفته بود مبگه اول بگو ببینم این دوتا چه فرقی با هم دارن؟! 


حالا این منم این گلدختره (فرقم مال کچلاس !)


 


...**>



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هستی حقیقی ( سه شنبه 89/4/15 :: ساعت 9:51 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
دلنوشته
وتئددد
بببی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 9
>> مجموع بازدیدها: 6890
» درباره من

تبلیغ اسان

» پیوندهای روزانه

« منظورم این نبود! » [16]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
دلنوشته
سیاسی

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
محبت مطمئن
سرزمین
مهر
سرزمین

» صفحات اختصاصی

امام حسین

» طراح قالب