دههی فجر برای بزرگترهای ما زندهکنندهی خاطرات تلخ و شیرینی است که به چشم خودشان دیدهاند. ما نسل سومیها فقط داستانهایی را از آن زمان شنیدهایم و فیلمهایی دیدهایم که خودمان هیچ نقشی در آنها نداشتیم؛ ولی برنامههایی که در دههی فجر انقلاب در دوران تحصیل در مدرسه داشتیم، خاطراتی است که کمی ما را با حال و هوای انقلاب پیوند میدهد. برنامههایی مثل اجرای سرود، نمایش، روزنامهدیواری، تزیین کلاس، مسابقات، شیطنتها و بچگیهایی که در این ایام داشتهایم، دوستیها، خندهها، قهر و آشتیها و ...
شاید هم اصلا در هیچ کدام از این برنامهها حضور فعال نداشتهایم، شاید فقط تماشاگر یا حتی مخالف بودهایم؛ اما همهی آنها خاطراتی است که خواهناخواه با گذشتهی ما پیوند خورده است. خدا را چه دیدید؟ شاید همکلاسیهای قدیم خود را با شرکت در این بازی وبلاگی پیدا کردیم.
عاشقانه» خاطرات من از دهه فجر
منبرنت» یاد لباس نظامیام بخیر!
ملیحانه» فرار بزرگ2
دوم دبستان بودم. شیراز، سال سیصد و هفتاد و اندی!
قرار بود برای اِن امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گروه سرودی تشکیل بدهیم و در یکی از روزهای دههی فجر در مدرسه اجرا کنیم. من دختر آرام و کمحرفی بودم ( و البته بعضی بر این عقیدهاند که هنوز هم هستم!) اما نمیدانم چطور شد که برای آن برنامهی سرود رهبری گروه با من افتاد. یکی از سرودهای انقلابی نوستالژیک را از توی دفترچهی سرودهای انقلابی که داشتیم انتخاب کردم. نوار کاست سرود را هم گیر آوردم. چند روزی گوش میدادم و تمرین میکردم و به بچهها هم تمرین میدادم. زنگهای تفریح به کلاسی خالی میرفتیم و با جدیت تمرین میکردیم. البته نتوانستم کاست بیکلامش را گیر بیاورم؛ موقع خواندن خوانندهی اصلی سرود که میشد صدایش را کم میکردیم تا صدای خودمان واضحتر باشد. یک روز قبل از اجرا به بچهها گفتم تا فردا بهترین لباسشان را به مدرسه بیاورند. روی سن که رفتیم هر کدام یک رنگ بودیم. من یک بلوز دامن بافتنی سبز و صورتی پوشیدهبودم. یکی بلوز شلوار سفید، دیگری دامن چیندار، آن یکی پیراهن پفی گل گلی! همهمان هم احساس تک بودن و ملکهی زیبایی داشتیم!
من ردیف جلو بودم و بقیه پشت سرم هر طور که میخواستند ایستادهبودند. بسم الله الرحمن الرحیم. سرود شروع شد. همه با هم آرام میخواندیم. « الله الله الله... الله الله الله... الله اکبر... الله اکبر »
و من که تک خوان گروه بودم: «ایران ایران ایران، خون و مرگ و عصیان، خون و مرگ عصیان،...»
بعد نوبت دوستانم میشد که میخواندند: « الله الله الله... الله الله الله... الله اکبر... الله اکبر » بعد نوبت من، بعد نوبت آنها، من، آنها، ... . راستش تا آخر سرود دوستانم جز ذکر «الله اکبر» چیز دیگری نگفتند؛ اما نمیدانم چرا موقع تمرین هیچکدام ناراحت نبودند و فقط بعد از پایان اجرا گیس و گیس کشیها شروع شد و به من تهمت «تکروی» زدند!
دلم میخواهد این بزرگواران هم در این بازی «نوستالژی دهه فجر» سهیم باشند و نوشتههای آنها و وبلاگهایی که از طرف این دوستان به ادامهی بازی دعوت میشوند را بخوانم. همهی نوشتهها در
این وبلاگ قرار خواهد گرفت.
به ترتیب حروف الفبا:
آهستان،
اسماعیل نیوز،
از هر دری سخنی،
بچههای قلم،
پاکدیده،
خانم ناظم،
دنیای راه راه،
دودینگهاوس،
عاشقانه،
کشکول جوانی،
مادرستان،
ملیحانه،
منبرنت،
نافذ،
نیمچهبلاگ حامد.
و البته دوست دارم نویسندههای خوب این وبلاگ، گل بانو و گل پر عزیز، هم در این حرکت شرکت کنند.
دوستانی که اجابت کردند:
دنیای راه راه» اکسیژن
دودینگهاوس» درباره یک تاکتیک انقلابی
اسماعیلنیوز» یاد ایام- دهه فجر
خانم ناظم» همین دیگه!
کشکول جوانی» این انقلاب، همان انقلابی است که باعث کور شدن استعداد شاعری من شد
گلپر» مگه آدم چقدر طاقت داره...
آهستان» مثلا نوستالژی دهه فجر
از هر دری سخنی» توپ شیشهای
بچههای قلم» انقلاب و خاطرات شیرینش
نوشته شده توسط :گل دختر